امروز به معرفی یک سایت ایرانی برای کسب درآمد از اینترنت می پردازیم
که از نظر طراحی و دقت به نظر می رسه یک سرو گردن از سایت های مشابه ایرانی بالاتره
و گوی سبقت رو ربوده و تا الان حدود 10 هزار عضو فعال داره .
با عضویت در این سایت به راحتی می توان به کسب درآمد پرداخت و بعد از
به حد نصاب رسیدن موجودی (3000 تومان) ، مبلغ رو درخواست کرد تا پول به حساب بانکی
عضو شتاب فرد واریز بشه .
مزایای عضویت در این سایت
:
1. درآمدی تا 20 تومان برای هر کلیک
2. درآمدی تا 10 تومان برای هر کلیک زیرمجموعه های شما بدون کسر از حساب
زیرمجموعه
3. صرف کمترین زمان ( روزانه فقط 10 دقیقه )
4. عدم نیاز به هیچگونه سرمایه گذاری
5. کسب درامد واقعی ماهانه از 5 تا 200 هزار تومان
دوستان می تونن از لینک زیر در این سایت ثبت نام کنن :
http://ebux.ir/?r=480387331
توجه : این سایت در سایت ستاد سازماندهی وزارت ارشاد ثبت شده و کاملا
قانونی است
خیلی جالبه ... حتما عضو شین
دو میمون روی شاخه درختی نشسته بودند و به غروب خورشید نگاه میکردند. یکی از دیگری پرسید: چرا هنگام غروب رنگ آسمان تغییر میکند؟ میمون دوم گفت: اگر بخواهیم همه چیز را توضیح بدهیم، مجالی برای زندگی نمی ماند. گاهی اوقات باید بدون توضیح از واقعیتی که در اطرافت میبینی، لذت ببری. میمون اول با ناراحتی گفت: تو فقط به دنبال لذت زندگی هستی و هیچ وقت نمی خواهی واقعیتها را با منطق بیان کنی. در همین حال هزار پایی از کنار آنها میگذشت. میمون اول با دیدن هزار پا از او پرسید: هزار پا، تو چگونه این همه پا را با هماهنگی حرکت میدهی؟ هزارپا جواب داد: تا به امروز راجع به این موضوع فکر نکرده ام. میمون دوم گفت: خوب فکر کن چون این میمون راجع به همه چیز توضیح منطقی میخواهد. هزار پا نگاهی به پاهایش کرد و خواست توضیحی بدهد: خوب اول این پا را حرکت میدهم، نه، نه. شاید اول این یکی را. باید اول بدنم را بچرخانم، ... هزار پا مدتی سعی کرد تا توضیح مناسبی برای حرکت دادن پاهایش بیان کند. ولی هرچه بیشتر سعی میکرد، ناموفقتر بود. پس با ناامیدی سعی کرد به راه خودش ادامه دهد، ولی متوجه شد که نمیتواند. با ناراحتی گفت: ببین چه بلایی به سرم آوردید. آنقدر سعی کردم چگونگی حرکتم را توضیح دهم که راه رفتن یادم رفت. میمون دوم به اولی گفت: میبینی! وقتی سعی میکنی همه چیز را توضیح دهی اینطور میشود. پس دوباره به غروب آفتاب خیره شد تا از آن لذت ببرد.
پائولو کوئیلیو
همانها که
برای همه لبخند دارند. همانها که همیشه هستند، برای همه هستند.
آدمهای ساده
را باید مثل یک تابلوی نقاشی ساعتها تماشا کرد؛ عمرشان کوتاه است.
بسکه هر کسی از
راه میرسد یا ازشان سوءاستفاده میکند یا زمینشان میزند یا درس ساده نبودن بهشان میدهد.
آدمهای ساده
را دوست دارم. بوی ناب "آدم" میدهند
نمی دانم از غصه های خودم بنویسم یا از غمهای دل پاییزی تو ! فقط این را می دانم که تو مثل شبی می مانی که چادر پر از ستاره اش را گم کرده.
از انتظار چه بگویم که خسته از این واژه تکراری ام !
چه دلگیرند روز هایی که بین من و تو فاصله به جای سلام نشسته و چه بد است وقتی دیگر نمی توانم مثل آن روزها از حافظ یاری کنم و در نگاه سپید نیما غرق شوم. فقط خواستم بنویسم پرواز را آغاز مکن چون من تنها با پر مهربانی نگاه تو حرفهایم را می نویسم.
سهم من از تو شاید همان ستاره ای بود که چون نگاهم کردی به زمین افتاد. دلم می خواست باران ستاره بر من بباری... پنداشتی شاید حیف است ستاره ها زیر پا بمانند....
ای دوست! ای مهربان!
با کدامین واژه معنایت کنم؟ با یادت قلبم پر از نور می شود و دستانم پر از یاس. با تو بر بلندای کوه عشق می ایستم. صدایت برایم نوای مهر است ، لبخندت روحم را ستاره باران می کند و حضورت زندگی ام را غرق در معنا.....
می خواهم از خود جدا شوم و همه تو شوم. می خواهم خود را در تو و در آینه زیبایی های تو ببینم . آینه را در پی ات فرستادم. از شرم نگاه دلکش تو در خود شکست. ماه را در پی ات رهسپار کردم ، شرمگین و خجلت زده از رخسار تو به آسمان بازگشت. خورشید را به دنبالت فرستادم از گرمای وجودت بال و پرش سوخت. تمام عشق در تو خلاصه است ... می خواهم با تو یکی شوم ....
....In your eyes I know I will find the light to light my way ....
انگشت پر انرژی
داشتیم تلویزیون نگاه می کردیم. گلدونه هم تو بغلم نشسته بود. یه دفعه هوس کردم انگشتاشو فشار بدم تا تاق تاق صدا بدن. هیچ کدوم صدا نداد جز یکیش . خوشحال شدم گفتم : "اِ اِ اِ این یکی صدا داد... چرا اونا صدا ندادن؟ " .. گلدونه هم یه نگاهی به انگشتش کرد و گفت : " حتما غذا خوردم رفته تو این انگشته ..."
واکسن
فندقی واکسن زده بود. پاهاش خیلی درد می کرد... کلی هم گریه می کرد... حسابی هم بغلی شده بود ... خلاصه هر چی می گفت باید به حرفش گوش می کردیم ... شب باباش واسش یه موتور خرید و آورد بهش داد. یه عروسک دختر که سوار یه موتور سبز رنگ بود . یه بند هم داشت که اگه اونو می کشیدی موتوره حرکت می کرد و میرفت جلو. یه چتر هم روی سر دختره بود که می چرخید. فندقی داشت با موتورش بازی می کرد که گلدونه خانوم از راه رسیدن و حس مادر شوهر گری شون گل کرد و پرسیدن : "این دیگه کجا بوده؟ کی خریده ؟ کو واسه من؟" ... ما هم گفتیم : "به خاطر اینکه فندقی پاهاش درد می کرده باباش واسش خریده" ... گلدونه هم هیچی نگفت و رفت. بعد از چند دقیقه اومد و با یه حالت اه و ناله ، دستشو گذاشته بود رو پاهاش که : " آی پام ... آی پام... منم پام درد می کنه ..."
شکر پلو
گلدونه سرما خورده بود و چیزایی مثل شکر پلو و حلوا و خربزه واش بد بود و باید پرهیز می کرد تا خوب بشه. مراسم سالگرد پدر بزرگم بود . ناهار رفتیم تالار ... اونجا هم حلوا بود ، هم شکر پلو ... گلدونه می خواست حلوا و شکر پلو بخوره ولی به هر بدبختی بود نذاشتیم بخوره . ناهار رو که خوردیم همه بلند شدیم که بریم خونه . داشتیم با فامیل خداحافظی می کردیم که دیدیم گلدونه نیس. "گلدونه کجایی؟" خلاصه این ورو نگاه کردیم ، اون ورو نگاه کردیم ... چشمتون روز بد نبینه دیدیم سر یه میز (اونم نه میز خودمون) وایساده و از توی یه بشقاب (که نمی دونیم مال کی بود) داره با دست تند تند شکر پلو می خوره.....
حالا کی دلش می یومد بره اونو از شکر پلو جدا کنه ...
میگن ناهار واسه فاتحه رو بدین به کسی که دلش می خواد و توان خریدنش رو نداره ... فکر کنم فقط این شکر پلویی که گلدونه خورد مورد قبول درگاه حق تعالی قرار گرفت و رسید به مرحوم پدر بزرگ عزیز
بوی آدامس
سر کامپیوتر بودم. یه آدامس هم توی دهنم . داشتم با خیال راحت کارامو انجام می دادم. که از قضا گلدونه خانوم وارد شدن. یه نگاهی به من کرد و دید دهنم حرکت می کنه و دارم آدامس می خورم. برای اینکه یه جوری به من بفمونه که آدامس می خواد گفت : "عمه ... بوی آدامس میاااااددداااا"
نقاشی
قرار شده بود روزی یک بار حدود نیم ساعتی به گلدونه نقاشی بدم. که دستش با موس و کیبورد راه بیوفته. اون روز هم مثل هر روز گذاشتم با کامپیوتر نقاشی کنه. ولی شب که شد باز اومد و گفت که نقاشی می خواد . بهش گفتم : "مگه نگفتم روزی یک بار... نقاشی فقط روزی یک بار...شما هم امروز رفتی" ... گلدونه هم یه پشت چشمی نازک کرد و گفت : "خوبـــــــــــــ گفتی روزی یه بار ... حالا که شبه ..."
فندقی و استکان چای
بعد از ظهر بود . مامان فندقی برای خودشو بابای فندقی چای میاره. فندقی هم میاد و میشینه کنار سینی چای و شروع میکنه به شمردن استکانها :" ادا ... مامانی ..." و یکم فکر می کنه می گه : "فندقی نیس" . مامان فندقی هم دلش می سوزه و می ره یک استکان دیگه میاره و میذاره جلو فندقی ... فندقی هم خوشحال میشه و دست میزنه و میگه : "ادا ... مامانی ... فندقی ... سه تا سه تا"
شربت
پیش از ظهر واسه فندقی و گلدونه شربت درست کردم . گلدونه شربت شو خورد ولی فندقی اذیت می کرد. یکم می خورد و می ذاشتش رو فرش. بالاخره هم اونقدر بالا و پایین پرید که آخر زد و شربت رو ریخت رو فرش. بهش گفتم : "فندقی ببین چه کار کردی ... چقد بگم زودی بوخورش "... فندقی هم که دید من ناراحت شدم برای اینکه عصبانی نشم بهم گفت : "اششال نداره آله ... جاروش می کنیم."
حالا یکی بیاد واسه این بچه توضیح بده که شربتی که رو فرش ریخته شده جارو نمی شه .. اونم جارو برقی...
خرگوشه من چه نازه
فندقی حافظه خیلی خوبی داره . ماشالله (بزنید به تخته). شعر خرگوشه من چه نازه رو یادش دادم. ولی به روش خودش . این جوری که من اول شعر رو می گم فندقی آخرشو میگه ...
- خرگوشه من ...
فندقی : چه نازه
- گوشاش چقدر...
فندقی : درازه
- می خوره برگه...
فندقی : کاهو
- می دوه مثله...
فندقی : آهو
امروز به جای اینکه بگم "خرگوشه من چه نازه" گفتم : " فندقی من ..." فندقی هم در جواب من گفت : "چه نازه" ... از اونجایی که در اونفوان جوانی به مرض الزایمر دچار شدم یادم رفت که گفتم فندقی من ... مثله همیشه ادامه شعر رو خوندم که فندقی جواب بده . گفتم : "گوشاش چقد ..." فندقی هم یه نگاهی بهم کرد و دستاش رو آورد بالا و گفت : "فندقی ی ی ... !!!"
یعنی تو اولش گفتی فندقی ...
چک کردن گلدونه
مامان فندقی عادت کرده هر وقت می خواد پنپرس فندقی رو عوض کنه اول به پشتس نگاه می کنه ببینه دیش یا پی پی کرده یا نه ... داشتیم مثل هر شب تلویزیون نگاه می کردیم. گلدونه و فندقی هم خوابیده بودن جلو تلویزیون و نگاه می کردن. نقطه اوج فیلم بود که یک دفعه فندقی بلند شد و شروع کرد به کشیدن گلدونه که : " پاشو ... پاشو" ... ما واسطه شدیم که : "چرا بلند شه حالام که اون مثله یه بچه خوب خوابیده تو نمی ذاریش" ... خلاصه هر طوری بود گلدونه رو بلند کرد و رفت پشت سرشو شلوارشو یکم کشید پایین و برگشت با خوشحالی گفت : "گلدونه ئیش نه...."
ترجمه : "گلدونه دیش نکرده..."
قابل توجه خوانندگان جدید، گلدونه 5 ساله و خودش بلده بره دستشویی.... احتیاجی به چک کردنش نبود...
نوار بهداشتی
فندقی رفته بوده سر کمد مامانش و یه چیزای غیر مجازی دیده بوده.... یکی شو برمی داره میره نشون مامانش میده . مامانش هم بهش می گه : "اینا برا تو نیس " و ازش می گیردشون. فندقی هم بر می گرده به مامانش میگه :"هاااااا.... مامان ئیشششش" ....
دیگه شما فکر کنین فک مامان فندقی چقد می یوفته پایین ... خلاصه نمی دونسته قربون هوش و هواسش بره یا بهش دعوا کنه که چرا رفته سر وسایل بزرگترا ....
فهرست کلمات جدید اضافه شده به فرهنگ لغت فندقی جان :
سلام عزیزم
دوست دارم
چه نازه
مریم جون
جمع بستن کلمه ها :
ماشینا
ماهی یا
حسین نا ----> جمع بدون قاعده حسین و سجاد