در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند
خارپشتها وخامت اوضاع رادریافتند تصمیم گرفتند دورهم جمع شوند
و بدین ترتیب همدیگر را حفظ کنند.ولی خارهایشان یکدیگر را در کنار هم زخمی میکرد. مخصوصا که وقتی نزدیکتر بودند گرمتر میشدند.بخاطر هیمن مطلب تصمیم گرفتند از کنار هم دور شوند.و بهمین دلیل از سرما یخ زده میمردند از اینرو مجبور بودند برگزینند.یا خارهای دوستان را تحمل کنند و یا نسلشان از روی زمین بر کنده شود. دریافتند که باز گردند و گرد هم آیند. آموختند که با زخم های کوچکی که همزیستی با کسی بسیار نزدیک بوجود می آورد زندگی کنند چون گرمای وجود دیگری مهمتر است و این چنین توانستند زنده بمانند
ماجرا های آذر ماه ۸۹
My Baby
امان از این تبلیغای تلویزیون .... نمی گن 4 تا بچه می بینه معنی و مفهومش رو نمی فهمه ، اونوقت خر بیار و باقالی بار کن ، یکی باید این تبلیغارو ترجمه کنه . تبلیغ ایزی لایف رو که به خاطر دارین؟؟؟؟؟؟؟ ناهار رفته بودیم خونه خاله گلی اینا . سر سفره بودیم و هرکی یه چیزی می گفت که یکدفعه گلدونه خانم هم به نظرش رسید که یه اظهاره نظری بکنه . بلند شد و گفت: "همه ساکت می خواهم یه چیزی بگم" گفتیم : "بسم الله ..... بگو" . اون هم با افتخار که حالا همه دارن بهش گوش می کنن گفت : "بابام .... خوب؟ وقتی پیر شد My Baby اش می کنیم که تو خودش ئیش نکنه. حالا نه ها وقتی پیر شد......"
نقاشی با کامپیوتر
مدتی هس که به گلدونه یاد دادم با برنامه Paint کامپیوتر نقاشی کنه. هر روز یا یکی در میون بهش اجازه می دم که بره و نقاشی کنه. اون روز هم مثل هر روز اومده بود و می گفت: "نقاشی بده .... نقاشی بده" . من هم کار داشتم بهش گفتم : " خیلی خوب چند دقیقه صبر کن تا کارم تموم بشه" .... چند ثانیه صبر کرد دید من نیومدم واسم روشن کنم. دست گذاشت رو دلش و با آه و ناله گفت: " زود باش دیگه .. دلم قشششششش رفت ....."
به نظر شما نقاشی با قش رفتن دل چه رابطه داره .... کسی فهمید اطلاع رسانی کنه ......
رژ لب
داشتم حاضر می شدم که برم بیرون . خیلی هم عجله داشتم . که یه دفعه سر و کله گلدونه خانوم پیدا شد. این جور موقع ها دیگه ولت نمی کنه که آره منم رژ لب می خوام .... منم رژ لب می خوام .... خیلی کار داشتم با بی حوصلگی بهش گفتم : "یعنی چی هر وقت من یه غلطی می کنم تو هم می یای می خوای ... برو ببینم اصلا این چیزا واسه بچه خوب نیس ... برو برو" .... گلدونه هم با بی اعتنایی یه نگاهی به من کرد و روش رو برگردوند و گفت : "خیلی خوب حالا .... زودم لج می ره ه ه ه ه......"
مامان جی
فندقی یاد گرفته به بابام میگه "باباجی" و به مادر میگه "مامانی" .... اون روز آب می خواست ، دوان دوان رفت تو آشپزخونه که از مادر آب بگیره . ولی مادر رو پیدا نکرد. واسه همین بابا رو صدا کرد : " باباجی ... باباجی" .... بابا هم جوابی نداد . تصمیم گرفت دوباره مادر رو صدا بزنه که این جوری شد : " باباجی ... باباجی ... مامان جی ... مامان جی "
نه نم
یه روز تصمیم گرفتم هر طوری که شده بهش یاد بدم که بگه : "خاله مریم" .... اما فایده ای نداشت. هی می رفت و می اومد ، تو چشام ذول می زد و با صدای بلند می گفت : "نـــــــــه نـــــــــــــــــــــم " . خدا نکنه بچه ها بفهمن بزرگا به یه چیزی حساسیت دارن ..... آخر با هزار دوز و کلک یادش دادم که حداقا بگه : "خاله" . که البته اون هم زیاد خوب از آب در نیومد ولی بهتر از نه نم بود. آخه به جای خاله می گفت : "داله....!!!"
گذشت و ظهر شد و مامانش اومد دنبالش که برن خونه شون. موقع خداحافظی مامانش گفت : " برو از خاله مریم خدافظی کن تا بریم " .... اون هم از همون جا با یه حالت موذیانه صدا زد : "نــــــــــــــه نـــــــــم ..... بای بای"
مامان فندقی هم گفت : " تو هر کاری کنی آخرش نـــــــنــــــــش هستی"
کلمات جدید اضافه شده به فرهنگ واژگان فندقی :
نن دویی ................ به معنای زن دایی
دو دویی ................ به معنای دایی
بعدیش ................. یعنی بزن آهنگ بعدی
مِســـــی ................ همون مرسی خودمون
دوستان از این به بعد ماجراهای مریمی و فندقی و گلدونه رو توی این وب ادامه می دم. امیدوارم که نظرتون رو بیشتر از همیشه جلب کنه. ..... البته من ماجراهای قبلی رو هم می گذاشتم تا اگه کسی تازه به جمع ما پیوسته از قافله عقب نمونه .....
از سری ماجراهای مریمی و فندقی و خاله سوسکه ۱
از سری ماجراهای مریمی و فندقی و خاله سوسکه 2
از سری ماجراهای مریمی و فندقی و خاله سوسکه 3
از سری ماجراهای مریمی و فندقی و گلدونه 6
سلام
از این به بعد منو اینجا می بینین. بلوگ فا اصلا به درد نمی خورد. حالا ببینم این چطوره....
فرا رسیدن ماه
زولبیا و بامیه
بیخوابی شبانه
گرسنگی روزانه
روز شماری ماهانه
پرخوری سحرانه
افطاری شاهانه
و
توقع آمرزش سالانه ....
مبارک ...!!!