دنیای زیبای رویاهای من

کاشکی دنیا واسه یک شب مال من بود . کاش نگات به هر کی جز من واسه یک شب قدغن بود.

دنیای زیبای رویاهای من

کاشکی دنیا واسه یک شب مال من بود . کاش نگات به هر کی جز من واسه یک شب قدغن بود.

از سری ماجراهای مریمی و فندقی و خاله سوسکه 4

از سری ماجراهای مریمی و فندقی و خاله سوسکه 4  

سلام ببخشید با کمی تاخیر اومدم ولی کلی ماجرا تو ماه رمضون داشتم که چند تایی رو واستون می نویسم.

 

آرزوهای شب قدر 

شب قدر بود .... مامانی خاله سوسکه به بچه هاش (خاله سوسکه + دوقلوها) میگه:  "بچه ها امشب هرکی هر آرزویی داره از خدا بخواد که حتما حتما برآورده میشه" .... هر کدوم از دوقلوها یه آرزو و دعایی می کنن که مثلا بزرگ بشم دکتر بشیم ... پلیس بشیم .... خاله سوسکه هم خیلی خالصانه دستاشو میاره بالا و میگه: "ای خدا منم بزرگ بشم ..... خودم ژله درست کنم واسه خودم"

 

باباجی بی دندون 

عصر جمعه بود با داداشم اینا رفتیم یه گشتی توی شهر بزنیم. بعدشم رفتیم بستنی خوردیم. داداشم گفت: " واسه باباجی هم بگیریم " (آخه باباجی باهامون نیومده بود) ... مامانی خاله سوسکه هم گفت: " آره ولی یخش رو بگیر " .... خاله سوسکه هم اینطوری نظر شو اعلام کرد: " نههههههه یخ نگیریا باباجی دندون نداره نمیتونه یخ بخوره "

 

گوجه جون اومد 

فندقی عاشق گوجه اس . خیلی هم قشنگ این کلمه رو تلفظ میکنه . یه روز مامانی فندقی تو آشپزخونه بوده که فندقی میاد و میگه "گوجه گوجه" ... مامانی فندقی هم میگه گوجه نداریم . بعدم در یخچال رو باز میکنه و به فندقی نشون میده که گوجه نداریم .... فندقی هم دیگه چیزی نمی گه و میره تو اتاقش و با اسباب بازیهاش بازی میکنه .... بعد از چند دقیقه بدو بدو میاد بیرون و با داد و بیداد و هورا داد می زنه: " گوجه گوجههههههه" ...... گویا تو کوچه ماشین سبزی و گوجه فروش رد میشده .... همون ماشین ها هستن تو کوچه ها میگردن و تو بلندگو می گن سسسسبزی داریم ... گوووووووجه داریم

 

برق داغ 

فندقی عاشق جارو هس. همه جارو هامونو از دستش قایم کردیم ... یه روز نشسته بودیم که جارو برقی رو زیر تخت پیدا کرد و با کلی خوشحالی و بالا پایین پریدن گفت " جااااااااارو جااااااارو" ( <جا> رو خیلی میکشه) ... مامانی فندقی هم واسش جارو رو از زیر تخت آورد بیرون تا فندقی یه کم بازی کنه . ولی فندقی دست بردار نبود و مدام داد میزد: "داغ داغ" ... ما هیچ کدوم منظورشو نمی فهمیدیم . مامان فندقی می گفت : "قربونت برم چی میگی مامان؟" ... فندقی هم رفت به طرف پریز برق و دستش رو زد روش و داد زد: " داغ داغ " .... کلا منظورش این بود که جارو رو روشنش کنیم ...

حالا اینکه محاسبات مغزش چه طوری برق و به داغ تبدیل کرده دیگه نمی دونم .....

 

پی مریمی نوشت ۱: قابل توجه اون دسته از دوستایی که پرسیده بودن تشکر مریمی نوشت های پست های قبل یعنی چی و برای چی ؟  باید این توضیح رو بدم که مطلب اون پست رو اون کسی واسم فرستاده که ازش تشکر کردم. یه جورایی خواستم جانب امانت و فرهنگ شناسی رو این چیزا رو حفظ کنم مثلا.

پی مریمی نوشت ۲ : سرم شلوغه وقت نمی کنم تند تند بیام ... غر نزنین میام 

+ نوشته شده در  دوشنبه 29 شهریور1389ساعت 8:27  توسط مریمی  | 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد