دنیای زیبای رویاهای من

کاشکی دنیا واسه یک شب مال من بود . کاش نگات به هر کی جز من واسه یک شب قدغن بود.

دنیای زیبای رویاهای من

کاشکی دنیا واسه یک شب مال من بود . کاش نگات به هر کی جز من واسه یک شب قدغن بود.

از سری ماجراهای مریمی و فندقی و خاله سوسکه ۱

 از سری ماجراهای مریمی و فندقی و خاله سوسکه ۱

 

امروز می خوام چند نفر رو بهتون معرفی کنم  


فندوقی و خاله سوسکه  

  

خاله سوسکه  که دختر برادرمه و 5 سالشه و از مهارتهای بالقوه ای که داره آتیش باروندنه و عاشق لوازم آرایش و البته من هم چندین بار از این علاقه شدید خاله سوسکه بی بهره نبودم و رژ لب هایم را به روز سیاه نشونده .... دیوونم کرده ... لوازم آرایشمو تو صد تا سوراخ قائم می کنم بازم وقتی میرم سرشون میبینم یه کیش ناقصه و دخلش اومده .... بزرگترین سوال زندگیشم اینه که "عمه (که بنده حقیر باشم) کی عروس میشه ... من کی عروس میشم ؟؟؟" ... کاش آدما همیشه بچه بودن


فندوقی پسر خواهرمه که در بدو تولد از اونجایی که کله کنده دارم ... چشم قلمبه دارم  چش بلبلی صداش میکردم بعد از گذشت 6 ماه وروجک شد و بعد 9 ماهگیش مریض شد و موش کوچولو شد حالا هم که یه سال و یه ماهشه صداش می کنم فندوقی .... شمام بگین فندقی

 می خوام هر از گاهی خاطراتم و با این دو تا وروجک بنویسم ........

 

تاج سر   

خونه خواهریم جشن بود ... همه داشتیم تند تند آماده میشدیم ولی خاله سوسکه هنوز آماده نبود ... بدون اینکه توجهی بهش داشته باشم  بهش گفتم "برو به مامانت بگو لباس خوشکلتو تنت کنه " ... رفت و بعد از چند دقیقه اومد پشت سرمو با قرو ناز و اطفار گفت "خوشکل شدم امشب؟ ... تاج سر شدم امشب؟" ... و من که همه کارام و ول کردم و نشستم به قربون صدقه اش رفتن .... همیشه وقتی بهش توجه نمی کنم یه جوری با یه کاری همه سعی شو میکنه که من بهش نگاه کنم




در می زنن
مسافرت رفته بودیم مشهد .. جاتون خالی .... یه شب تو هتل داشتیم با پت و مت (دخترای خواهرم) سریال زیر هشت و نگاه می کردیم ..... فندقی دستاش کثیف کرده بود بردمش تو دستشویی که دستاشو بشورم که از توی سریال صدای زنگ اومد ... دیگه مگه فندقی گذاشت من دستاشو بشورم ؟... نمی دونین چه تغلایی کرد که از بغل من بیاد پایین و بدووه به طرف در .... و با چه اشتیاقی مدام میگفت در.... در... در ....و بله و  تمام  تلاش های عاجزانه من و پت و مت برای فهماندن به این فندوقی کوچولو که بابا صدای دره تو فیلمه ....

 

 

روزه کله گنجیشکی   

از وقتی ماه رمضون اومده دوقلوها (داداشی های خاله سوسکه که 10 سالشونه) دیونمون کردن که می خوایم روزه بگیریم با این قد و قواره ریزشون ... بالاخره اون روز روزه کامل گرفتن  و البته خودشون بوروز نمی دادن ولی دم افطار دیگه رنگ به رو نداشتن ... بعد از افطار که باباشون اومد خونه گفت "خوب بچه ها دیگه روزه کامل گرفتن بسه و از فردا روزه کله گنجیشکی بگیرین" ... یه دفعه خاله سوسکه پرید وسط و با چشای از حدقه زده بیرونش گفت : "یعنی باید کله گنجیشک بوخورن داداشیاااااا ؟؟؟؟"




بامیه های هسته دار   

باباجی ذولبیا و بامیه خریده بود ... داشتم میچیدمشون توی ظرف که خاله سوسکه اومد و گفت به منم بده ... توی یه ظرف چندتا واسش گذاشتم و بهش دادم ... یه نگاهی به بامیه ها کرد .. تو دلم گفتم حتما بازم یه چیزی واسش سوال شده ... گفتم چیه چرا نمی خوریشون ... گفت : عمه اینا هسته دارن ؟ نگاه های پر تعجب خاله سوسکه و من که مرده بودم از خنده




+ نوشته شده در  جمعه 29 مرداد 1389 ساعت 15:44  توسط مریمی  | 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد